پانیذپانیذ، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

دختر مو طلایی مامان

کار ما شده هر روز رفتن به پارک

دیروز هم طبق معمول مامانم که از سرکار برگشت . گفتم مامانی می خوام برم پارک. مامانم هم قول داد که اول بریم حمام کنیم، بعدش میبرتم پارک. این چند تا عکس مربوط به پارک روبروی خونمون هست که خیلی هم باصفاست ولی ما تا حالا نرفته بودیم.  مامانم انقدر از من عکس می گرفت، که اینجا دیگه بهش لج کردم و نگاه هم نمی کنم هی صدام می کنه وی من که انگار نه انگار. هه هه هه ...
8 خرداد 1390

پارک ارم

پنج شنبه مامانم تعطیل نبود و من رفتم مهدکودک  و ظهر خاله سافطی و هلیا اومدند دنبالم و رفتیم خونه هلیا. باهم بازی کردیم و غذا خوردیم و خوابیدیم. بعدش مامانم اومد دنبالم و رفتیم خونه . شب هم با مامانی شهلا و عزیزه و روناک و مهرداد و فریما و خاله نسرین اینا رفتیم پارک ارم. من با مهرداد سوار قو، ترن هوایی بچه ها، هلی کوپتر شدم و خیلی خوش گذشت. این عکس مربوط به پارک ارم هستش که من سوار هلی کوپتر شده بودم. مامانم هی می گفت پانیذ منو نگاه کن ولی من از بس هیجان زده بودم، اصلا" حواسم نبود که نبود اینهم چند تا عکس قدیمی ...
8 خرداد 1390

جایزه مامانی برای من (هورا)

از بس مامانم دیر میاد برام مطلب مینویسه، منهم یادم میره چه اتفاقاتی رو براتون نگفتم.  مامانم قول داده بود که برای من جایزه (ماجرای جیش گفتن) بخره. هفته پیش به اتفاق مامانم رفتیم مرکز خرید سمرقند. رفتیم توی اسباب بازی فروشی. مامان: پانیذ جون چی میخوای برات جایزه بخرم؟ پانیذ: مامان من کالسکه برای پریسا (عروسکش) میخوام. مامان: تو که کالسکه داری. یه چیز دیگه انتخاب کن منهم موندم چی بگم. دیدم روی میز یه میکروفون پایه دار دو میکروفونه گذاشتند. گفتم اینو میخوام. مامانم هم برام خرید. منهم گفتم مرسی مامان که برام جایزه خریدی بعدش هم طبق معمول رفتیم پارک و من به مدت طولانی سوار چرخ و فلک شدم.     اینم ع...
1 خرداد 1390