خاطرات این چند روز
جند وقتیه که مامانم تنبل و نمیاد مطلب واسه من بزاره. ولی امروز که حوصله اش اومد سرجاش و ...
چند روزه که خونمون فرش نداریم و دادیم که بشورن. من هم که عشق این کارهای اینطوریم. سوار ماشینم میشم و رو سرامیکها ویراژ میدم و خیلی حال میده. این تعطیلی نیمه شعبان ما تهران هستیم و تو تهران می چرخیم . مامانم قول داده که منوم ببره پارک ارم.
ولی اواخر هفته دیگه تعطیلی مامانم شروع میشه و قراره که ما به امیدخدا سه شنبه با قطار بریم مشهد. البته مامان شهلا هم با ما میاد. من خیلی خوشحالم چون دوست دارم که سوار قطار بشم و روز شنبه برمی گردیم و یکشنبه قراره که با مامانی شهناز و بابارضا بریم شمال. تا آخر هفته دیگه. پنج شنبه هم تولد هلیا جونیه . تولد من هم توی مرداده. ولی چون تو ماه رمضون میفته. مامانم قرار شهریور برام تولد بگیره.
خلاصه هفته دیگه خیلی کارها داریم باباجون.
بعدش ایشالله میام و همه رو براتون تعریف می کنم و قول میدم که عکس بزارم.
اینم چند تا عکس قدیمی