پانیذپانیذ، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره

دختر مو طلایی مامان

سفر به اسپانیا

1390/8/10 12:21
نویسنده : مامان پروانه
3,289 بازدید
اشتراک گذاری

خیلی وقته که به نی نی وبلاگ سرنزده بودم.

تو این یکی دو ماهه به دوستای نی نی وبلاگی سر میزدم ولی راستش و بخواهید حوصله نداشتم که مطلب بنویسم. ولی امروز دیگه باید ب ن و ی س م برای دخترم

 

تو این دو ماهه اتفاقی زیادی افتاد

اول اینکه ما تولد پانیذ جونی رو یک ماه تاخیر انداختیم چون تولدش توی ماه رمضون بوده ما دقیقا" 24 شهریور تولدش رو گرفتیم و خیلی خوش گذشت. بعدا" عکساشو براتون میزارم. البته عکس آتلیه هم انداختیم و سر مجلس تولدش هم به عنوان گیفت تولد عکسهای پانیذ رو که تابلو درست کرده بودم روی شاسی کوچیک به مهمونام هدیه دادیم.

 

بعد از او 18 مهرماه یه سفر اروپا رفیتم. رفتیم اسپانیا

خیلی جای زیبا و جالبی بود. اول اینکه  ما با پرواز قطر رفیتم. یعنی رفیتم قطر. اونجا ترانزیت بودیم بعدش رفیتم بارسلونا. خیلی کشور قشنگ و تمیزی بود. مردمونش خوب انگلیسی بلد نبودند وبه زبان خودشون اسپانیش صحبت می کردند. هوای اونجا هم خیلی تمیز و خوب بود.ما مستقیما" از فرودگاه رفتیم هتل. یک کمی استراحت کردیم و گشت و گذارمون شروع شد.

 

پانیذ تقریبا" هر چی میدید دلش میخواست بخره. این کیفه رو هم که تو دستشه، به من گفت مامان ببین من از این کیفا ندارم برام میخریش؟ من هم که دیدم خیلی دوستش داره براش خریدم و همش تو مسافرت دستش بود. اسپانیا خیلی جاهای دیدنی و قدیمی برای دیدن داره  و خیلی جالبه که به فاصله هر ١٠ کیلومتر یه جاهای بود به نام توریست آفیس که به توریست ها نقشه میدادند و جاهای دیدنی رو نشون داده بودند که هر کس به راحتی می تونست پیدا کنه. ما هم روز اول رو خودمون گشتیم و روز دوم با اتوبوسهای توریستی که تو هر میدون ایستگاه داشت و به هر کسی یه هندزفری داده بودند و یه لیدر داشت و به ٥ زبان صحبت می کرد و جاهای تاریخی و دیدنی رو معرفی میکرد و هرکس میخواست پیاده میشد و عکس میانداخت و می دید و بعد دوباره سوار اتوبوس ها می شد. ما انروز تقریبا" جاهای دیدنیش رو دیدیم،‌ از جمله موزه پیکاسو، پارک گوآ و خیابان رامبلا و چند تا کلیسا و موزه 

و این هم چند تا عکس

 

اینجا اتوبوس توریسیت سوار شده بودیم من هم اینجا دیگه خسته شده بودم و بغل بابام داشت خوابم میگرفت

اینجا هم رفته بودیم ناهار بخوریم من داشتم از روی منو، غذامو انتخاب می کردم. البته فقط انتخاب می کردم و هیچی نمیخوردم فقط غذای من توی این سفر سیب زمینی سرخ کرده و سس بود با نوشابه.

این یکی از کلیساهاش بود که در حال ساخت بود خیلی بزرگ و قشنگ بود

عکس بالا هم توی یک مرکز خریدش بود که از این اسباب بازی ها داشت که من دوست داشتم همه رو سوار شم هه هه هه

اینجا هم رفته بودیم باشگاه بارسلونا (New camp)

خیلی باشگاه بزرگ و جالبی بود بابامو عمو ایمان رفتند داخل باشگاه و ما هم توی فروشگاه بارسلونا و محوطه اش گشتیم خیلی شیک و قشنگ بود اینهم من با لباس تیم بارسلونا

 

بعد از دو روز در بارسلونا دوباره با هواپیما به شهر مالاگا در اسپانیا رفتیم یک شهر توریسی و خیلی خشگل مثل شمال خودمون البته خیلی قشنگتر از اونجا

این نمای ویلایی که ما ساکن بودیم هستش.

اینهم اسکله نزدیک ویلامون بودش که بهش میگفتند پورت. ماهرشب میرفتیم پورت دور این اسکله فقط رستوران و بار بود که مردم میخوردند و میرقصیدند و شاد بودند.

اینهم یک عکس کنار دریا

پسندها (1)

نظرات (4)

مامان طاها
10 آبان 90 13:18
هم وبلاگتون و هم دخترتون
هر دو بیسته بیستن.
خدا حفظش کنه.


مرسی عزیزم. شما لطف دارید. نی نی گلتون و ببوسید.
بهارک
15 آبان 90 16:51
سلام طراحی عکس وقالب وبلاگ..خوشحال میشم سر بزنید..ممنون میشم مارو لینک کنید..
مامان امیر علی
24 آذر 90 0:28
سلام عزیزم خوبین ایشاله شاد و سلامت باشین به کد 120 هم رای بدین ممنون .بوس
مامان شینا
27 آذر 90 2:51



از اینکه به ما سرزدی ممنونم.