پانیذپانیذ، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

دختر مو طلایی مامان

تعطیلی مامان

1390/2/13 11:44
نویسنده : مامان پروانه
366 بازدید
اشتراک گذاری

بمناسبت روز کارگر ما دو روز تعطیل بودیم و ما شب جمعه مهمان داشتیم. خاله نسرین ایناو  عمه امیره اینا و مامان شهلا اینا و فریما. اون روز من خیلی خسته شدم چون از ساعت ۹ تا ۱۲ شب یکسره سرپا بودم و غذا درست می کردم و تو هم انصافا" خیلی شیطونی کردی. طبق معمول هم شام نخوردی و خوابیدی.............

 

صبح هم که از خواب بیدار شدیم خونه رو جمع و جور کردم و از آنجایی که غذا زیاد درست کرده بودم برداشتم و با هم رفتیم خونه مامانی و اونجا با هم خوردیم. مامان هم برای تو آش رشته درست کرده بود چون تو عاشق آش رشته و آبگوشت هستی. تو همه دو تا پیاله خوردی. هلیا هم اونجا بود و با هم بازی کردید. بعداز ظهر هم با هلیا و خاله سافطی رفتیم سرزمین عجایب . و شما و هلیا سوار چرخ و فلک و قطار و هواپیما و بالن شدید و خیلی بهتون خوش گذشت. برگشتنی هم طوفان شد و با خاله اینا رفتیم خونه ما. و شما خیلی گرسنه بودید. و ماشاءالله نون بربری و آش و شله زرد حسابی خوردید و دیگه شام نخوردید. و تکه کلام تو و هلیا اینه هی به هم میگید: دوست منی؟ وای از اینکه یکیتون بگید نه دیگه گریه شروع میشه

این هم یه عکس که تو سرزمین عجایب انداختید. (ای جونم)

 

;

 

 

یکشنبه هم که دیروز بود من با دوستم (فاطمه) رفتیم شوش و کلی خرید کردیم. گل و سبد میوه و کلی ظرفهای خشگل و برگشتنی اومدم و از مهد تو رو برداشتم و رفتیم خونه. تو هم عاشق سی دی شرک هستی. گفتی اون بزار و برام بیسکویت بیار. تو نشستی به نگاه کردن کارتون و من هم مشغول خوردن ناهار.

امروز هم که اومدم سرکار و روز از نو و روزی از نو

قراره آخر هفته هم با خاله نیر اینا بریم شمال. چون مامانی اینا اونجا هستند. تو هم گیر دادی که زودتر بریم. دیشب که مامانی از شمال زنگ زد گفت بیایین شمال. مدام می گفتی مامان پس کی میریم؟

فعلا" بای عزیزم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

خاله سافطی
12 اردیبهشت 90 14:48
سلام خاله جونی خوب کاری کردی اثاث کشی کردی اومدی اینجا دوستت دارم